|
یک شنبه 26 آذر 1387برچسب:, :: 17:30 :: نويسنده : محمدجواد
من سرم توی کار خودم بود بعد یه روز یه نفر رو دیدم اون این شکلی بود ما اوقات خوبی با هم داشتیم من یه کادو مثل این بهش دادم. ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم وقتی همکارام منو با اون میدیدن اینجوری نگاه میکردن روز ولنتاین او یه گل رز داد به یه نفر دیگه بعدش دیگه نتونستم طاقت بیارم و زدم زیر گریه تصمیم گرفتم ازش انتقام بگیرم اما حیف نشد...افتادم به این حال و روز پدر عاشقی بسوزه... هیچ وقت عاشق نشین... نظرات شما عزیزان:
وای خیلی جالب بود کلی خندیدم مرسی
اگه خواستی به منم بسر
y donya mc babate cmet
یه دوست
ساعت14:54---8 دی 1391
خیلی باحال بود ای کاش میشد به گذشته برگشت بچگییم عالمی داره
رزیتا
ساعت14:45---4 دی 1391
خیلی قشنگ بود
رزیتا
ساعت14:41---4 دی 1391
خیلی قشنگ بود
خیلی جالب بود خوشحال میشم به وب منم سر بزنی
likeeeeeeeeeeeeeeee
|